شهود

در مقدمه‌اش گفت كه به نيروي شهود درون‌اش بسيار باور دارد، چراكه همين نيرو در لحظات حساس مسير زنگي‌اش را رقم زده است.

گفت: مدتي است آن نيرو دوباره فعال شده، درونم فرياد مي كشد و با صداي رسا مي‌گويد دختر زندگي‌ات را يافته‌اي
گفت: خيلي تلاش كردم تا صدايش را نشنيده بگيرم، نشد.
گفت: مطمئن هستم كه اين بار هم اشتباه نمي كند.
گفت: تنها چاره‌اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه مساله را با تو مطرح كنم شايد بتواني كمكم كني

ساكت نگاهش كردم، به فكر فرو رفته بودم،

پرسيد: نمي دانم منظورم را درست فهميده اي؟

گفتم:فكر نمي كنم درست فهميده باشم، و علاقه‌اي هم ندارم كه بيشتر بفهمم، كنار آمدن با اين مسائل براي خودم هم بسيار دشوار است، فكر نمي كنم كمكي از من ساخته باشد ...

گفت: كاري مي‌كنم كه درست بفهمي،
صدايي درونم فرياد مي كشد كه دختر زندگي‌ات را يافته‌اي
آن دختر تويي!

هیچ نظری موجود نیست: