مرگ بزرگ مرد آزاده را بهانه کرد، تا تسلیتی بگوید و باب گفتگو را بگشاید.
- دنیای عجیبیه که آدمهای خوب می میرن. به قول ننه: ظالم سالمه
- ظالم هم میمیره، دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره، خیلی امیدوارم نباش
-من اگر ظالمم همیشه می خوام و می تونم جبران کنم ظلمم رو
- نمی تونی، چون دست خودت نیست
- مهم اینه که مظلوم هم بخواد
- این از اون حرفهای منحصر به فردت بود، یک جایی بنویس یادت نره، برای همه ظالم های عالم بفرست
- من چطور سعیمو بکنم؟ تو اجازه نمی دی به حریمت نزدیک بشم. سایه مو با تیر می زنی
- بگذریم، جدی نگیر، من دیگه ازت ناراحت نیستم، الان بیشتر از خودت درکت می کنم
- من همیشه دوست داشتم و دوست دارم، اینو هم درک کن، این همه خودت را از من دور نکن
- گفتم که بهتر از خودت می شناسمت الان، زیر و بم ات را می دونم و نمی خواهم که دوباره بهت نزدیک شم، طوفان ها آزارم می ده، الان شادم و بی کینه
- وقتی اینهمه مطمئنی هرگز نزدیک نیستی
سکوت می کنم؛ که گویی طوفان در راه است، تو را به خدا می سپارم و فاتحه ای نثار مردی می کنم که رفتنش را تسلیت گفتی، نه برای تسلا که هنوز می کوشی به هر بهانه ای مرا در بندت نگه داری،
بپذیر دیگر دوستت ندارم و از گذشته بسیار دور شده ام و بسیار رها... بدان که به سبب همین رهایی است و دور شدن که می توانم ببخشم و درک کنم، گاهی از دور بهتر می شود شناخت، که وقتی در هیاهوی طوفان در میان گرداب افتاده ای جز کششی ژرف و هراسی عمیق چیزی نمی فهمی، فشار آن جذبه و تازیانه آن گردباد همچنان بر اندامم مانده است. از همین رو است که از دور می نگرم، می دانم در دل آن غوغا چه می گذرد، و مرا وسوسه بازگشت نیست
شک ندارم که بهتر از خودت می شناسمت....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر