شوهرم هرزه بود


بالاخره، بعد از سال ها این توان را پیداکردم که واقعیت را بپذیرم، دست از لجبازی بردارم و بلند اعتراف کنم که او هرزه بود.
تا مدت ها هر وقت کسی علت جدایی مون را می پرسید می گفتم، اون عاشق پیشه بود، زندگی روزمره آزارش می داد و این تنها راهی بود که برای حفظ عشقش به نظرش رسید.
نه اینکه این اراجیف را از خودم ساخته باشم، کلمه به کلمه اش را او به من گفته بود، با بغض و اشک
و نه اینکه من باور کرده باشم، اما یک جور آبروداری بود
می دانستم بعد از من حتی یک شب را هم تنها سرنکرده اما خوش نداشتم این را همه جا تعریف کنم، همون فلسفه بافی های عشق و دوری را خودش تحویلم داده بود، خوش تر داشتم انگار
انگار با تکرار اون ها سعی می کردم خودم را گول بزنم، همون طور که او سال ها گولم زده بود
در تمام طول زندگی مشترک، اعتیادش را نفهمیده بودم، گاهی که از عیاشی های شبانه بر می گشت، دهانش بویی نا آشنا میداد، او می گفت بوی الکل است، بعدها فهمیدم به علف هم علاقه ای وافر داشته
از سادگی ام پشیمان نیستم که همین سادگی رهایم ساخت
«تو خیلی سالم بزرگ شدی و خیلی چیزها را اصلا نمی فهمی، من در مقابلت شرم حضور دارم، نمی تونم خودم باشم، کاش کمی سر و گوشت می جنبید، اون وقت من هم آزادتر بودم»

باور نمی کردم کسی که این همه دوستش دارم و این همه خود را به او نزدیک می دانم، فرسنگ ها از من دور باشد
اگر بخواهم با خود صادق باشم باید اعتراف کنم که دوام زندگی مشترکمان کمتر از یکسال بود، که کم کمک او دویدن در پی به قول خودش سیرن ها را از سر گرفت
که این عطش در او سیرابی نداشت...

چند روز پیش، دوستی که نگران دختر دم بختش بود، رو به من کرد و پرسید: مال تو الوات هم بود؟
برای اولین بار به نشانه آری سری تکان دادم، اشکی از گوشه چشمم چکید و سبک تر شدم به اندازه خروارها دروغی که در خود اندوخته بودم...

هیچ نظری موجود نیست: