standby


هنوز آشفته بودم و حتی گفت و گوی شب قبل آشفته ترم کرده بود.
گفتی: امروز خیلی به پروپاچت نمی پیچم، اما بدون روی standby هستم . اگر خواستی حرف بزنی کافیه بهم بگی
تمام روز را با خودم کلنجار رفتم، نمی دونستم حضورت را بیشتر دوست دارم یا نبودت را، شب از خودم می پرسیدم ازت بخواهم بیای کنارم یا تنهایی و سکوت آرام بخش تره؟
خسته و کلافه بودم اما فکر اینکه کسی جایی در انتظار است خواب را از چشمم گرفته بود

ازت پرسیدم:are you still on standby
و تو گفتی: آره
می خواستم بدونم چطور می شه خاموشت کرد، تو مقاومت می کردی و می گفتی هیچ جور
می خواستی بدونی «چرا؟»
و بهت نگفتم که : چون اونقدر خسته ام که می خواهم در سکوت و آرامش مطلق بخوابم، نمی خواهم هیچ کس انتظارم را بکشد، دوست دارم در لاک خود فرو برم و تا هر وقت که دلم خواست اون تو بمونم بی آنکه حس کنم باید انتظاری را پاسخ بدهم ...
دلم خیلی تنگ شده بود برات

هیچ نظری موجود نیست: