كودكان امروز

سرما خورده بود و صبح به مهدكودك نرفته بود.
عصري مادرش با مادر من رفتند كه براي ملافه‌هاي نويش لحاف بخرند،
ملافه‌هاي خوش نقشي كه با چرخ نقاشي‌هاي بچه‌گانه رويش كشيده شده بود، درست مثل نقاشي‌هاي خود مريم
خبر نداشيم كه دزدي كمين كرده تا وقتي مادرها داخل مغازه‌اند، با دريل قفل ماشين را سوراخ كند و پاكت ملافه‌هاي كودكانه را بردارد
بي خبر روي مبل لم داده بوديم و كانال‌هاي تلويزيون را بالا و پايين مي‌كرديم، روي برنامه‌هاي رنگي مكث مي‌كرد!
fashion TV برنامه‌اي داشت كه نظرش را جلب كرده بود، موهاي عجيب و غريب و آرايش‌هاي رنگين، ابروهاي سبز، لب‌هاي بنفش ...
محو تماشا شده بود، گفت: من هم يك ماسك گربه‌اي دارم!
كمي كنارش نشستم و وقتي كارتون مناسبي پيدا كرديم و مطمئن شدم ديگر كانال‌ها را بالا و پايين نمي‌كند، رفتم كه دوش بگيرم و براي مهماني شام حاضر شوم.

در كارتون عربي زبان غرق شده بود، وقتي بعد از نيم ساعت برگشتم و پرسيدم: ماجرا چيست؟ شروع كرد برايم تعريف كردن، خلاقانه ارتباطي بين آدم‌ها و رخدادها پيدا كرده بود.

لباس پوشيده و حاضر داشتم از در بيرون مي‌رفتم، كه زير لب گفت: تو هم كه مثل اونا شدي!
نگاهي در آينه انداختم، لب‌هايم زرشكي تندي بود، دستمالي برداشتم و روي لب‌هاكشيدم، پرسيدم خوب شد؟
زير چشمي نگاهي كرد و سري به تائيد تكان داد، همچنان محو تماشاي كارتون عربي زبان بود.

هیچ نظری موجود نیست: