براي خلاص كردن خود از حضور دوباره دلتنگي، بازيگوشانه، برايش پيغامي فرستادم.
-چه خوشحالم كه پيغامي از تو داشتم نازنين،
- هنوز زندهام
- من هم زندهام و دلتنگ تو
- تو مرام شما دلتنگي را با چه «ت»اي مينوسين آقا؟
- دريدا تفارت را با «ط» مي نوشت، من هم يحتمل همين كار را مي كنم.
باز خود را در پس عظمتِ «ديگري»، پنهان كرد و من ماندم و پرسشهايي كه نه دريدا و نه ديگر فلاسفه قادر به پاسخش بودند!
- حالاشد، چون اين طوري معنايش هم فرق مي كند.
- مثل تو كه با همه فرق مي كني
همه؟! لبخند، كجاي كاري؟ پنج - شش تا را كه نمي گن «همه» ... خيلي مونده تا همه را تجربه كني...
تك تك روي چركنويس ها بنويسي و بعد پرتشون كني اون طرف، گاهي هم پاره شون مي كردي، يادته؟
اون وقت من بودم كه يواشكي برشون مي داشتم و تكه هاي مچاله را دوباره مي چسبوندم به هم ، راستي چرا اين كار را مي كردم؟
شايد برا همين فرق داشتم...فرغ داشتم..!
دلطنگي
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر