بعد از دوسال برمی گشتم. خیلی ذوق دیدارش را داشتم. انگار کل این دوسال را در خودم ضبط کرده بودم تا وقتی می بینمش براش تعریف کنم.
زنگ زد،.سلام و حال و احوال و عرض دلتنگی.
گفتم: کی وقت داری همو ببینیم؟
پرسید: اومدی بمونی یا قراره برگردی.
گفتم: یک ماهی هستم و بر می گردم.
گفت: پس بهتره همو نبینیم!
گفت: که اون بار دل کندن سخت بوده و نمی خواد باز دوباره اون رنج را تحمل کنه...
انبانِ گفتنی هام را ریختم تو زباله ها،
برگشتم بی خاطره
وبی شور برای به یاد سپردن